بت ها بر دیوارهء کعبه نصب بود،پیغمبر(ص) با چوبدستی خویش بر بت ها می زد و می گفت:«جاء الحقّ و زهق الباطل،انّ الباطل کان زهوقا»(اسراء-81).
پیغمبر با چوبدستی خویش بت ها را یکایک انداخت؛از درون کعبه بیرون آمد.سیل جمعیّت،سراپا التهاب و هیجان،کعبه را در میان گرفته بود.ده هزار سپاهی و هزاران تن از زن و مرد مکّه،پایان کار را بی تابانه انتظار می کشیدند.بر درِ کعبه ایستاد،رو به مردم.قریش،مرگ و حیات خویش را به چشم می دیدند که در میان دو لب او دست به گریبان یکدیگرند.محمّد(ص) می خواهد سخن بگوید؛دلها می تپد؛دهها هزار تن سپاهی و غیر سپاهی،زن و مرد،کوچک و بزرگ،دشمن و دوست،چشم به لبان وی دوخته اند،آرام و خاموش،گوئی بر سر هریک پرنده ای نشسته است.پیغمبر به سخن آغاز کرد:
«خدائی نیست جز آن خداوند یگانه ای که شریک ندارد.وعده اش را راست گردانید و بنده اش را یاری کرد و احزاب یگانه را در هم شکست.هان!هر امتیازی موروثی و اجتماعی(مأثره) و هر خونی یا مالی که ادّعا می شود در زیر قدم های من است،جز سدانت خانه و سقّائی حاجیان.هان!قتل غیر عمد با عمد یکی است،با تازیانه و عصا.دیهء آن،مغلّظه است:صد شتر که چهل شتر آن بچّه در شکم داشته باشد.ای گروه قریش!خداوند،باد و بروت جاهلیّت را و فخر فروشی جاهلی را به آباء و اجداد،در شما از میان برد.مردم از آدمند و آدم از خاک.
«ای مردم،شما را مرد و زن آفریدیم و شما را ملّت ها و قبیله ها قرار دادیم تا یکدیگر را بشناسید.هرآینه گرامی ترین شما پرهیزگارترین تان است»(حجرات – 13)
سپس رو به قریش خطاب کرد:«ای گروه قریش،فکر می کنید که من دربارهء شما چه خواهم کرد؟»
گفتند:«نیکی.برادری بزرگوار و برادرزاده ای بزرگوار هستی»
گفت:«بروید،که آزادید»
[طبق سنّت جنگی،اینان همگی اسیر مسلمانان شده بودند و مال و جانشان همه،حقّ آنان بود که می توانستند بکشند یا نگاه دارند و یا بفروشند و بنابراین،آزادی ای که پیغمبر(ص) به آنان بخشید – برخلاف آنچه که امروز به ذهن می رسد – تنها یک آزادی سیاسی نبود.پیغمبر،قریش را اسیر گرفت و آزاد کرد و اموالشان را به غنیمت گرفت و بخشید]
سکوت جمعیّت شکست.هیاهو و جنبش و گفت و گو از همه سو برخاست و شور و شوقی شگفت،شهر را فرا گرفت.شهری که بیست سال است آن حضرت را آزار کرده است،اکنون در اوج پیروزی او،آزاد گشته است.محمّد(ص) انتقام نگرفت،به ضرب شمشیر،شهر را اشغال نکرد و دشمنان کینه توز خویش را بشکست و فیء نگرفت،غارت نکرد! رفتار پیغمبر،دلهای سخت ترین دشمنان خویش را به هیجان آورد،کینه های کهنه را شست و جای آن را محبّت پر کرد.
پیغمبر(ص) هرگاه که به اوج قدرت و پیروزی می رسید،متواضع تر و مهربان تر می شد و این یکی از برجسته ترین خصال او بود.پس از اعلام عفو و آزادی عمومی،غالب کسانی را نیز که به علّت خیانتهای نابخشودنی،استثناء کرده بود بخشید.کوچکترین بهانه ای کافی بود که وی از خون خطرناک ترین دشمن درگذرد.پیغمبر برای تأکید حرمت مکّه،به گروهی از قبیلهء خزاعه(که در این روز با قتل مردی از مشرکان،حرمت آن را شکسته بودند)دستور داد تا ستون های پیرامون مکّه را که حریم شهر را نشان می داد و هرکه از آن می گذشت،در امان بود،مرمّت کنند.رفتار پیغمبر با مشرکان و دشمنان معروف خویش و تجلیل فراوان کعبه و مهربانی با قریش و فروتنی بیش از حدّش در اوج قدرت،دلهای مردم مکّه را سرشار از محبّت خویش ساخت.با گفتار و کردار خویش نشان می داد که کعبه را پس از در هم شکستن بتان و پاک ساختن تصویرهایش،بیشتر از قریش تقدیس می کند،حرمت مکّه را بیشتر از آنان نگاه می دارد،نشان می دهد که با آن همه آزارهائی که از شهر و مردم شهر دیده است،مکّه را باز هم شهر خود می شمارد و قریش را خویشاوند خود.
خود را سردار فاتحی که شهر را اشغال کرده است نمی داند؛بلکه همچون مردی که پس از هشت سال غربت،به دیار خویش باز گشته است،با دوست و دشمن،صمیمیّت نشان می دهد و می کوشد تا به همه ثابت کند که گذشته را فراموش کرده است و شهر خویش و خویشاوندان خویش را دوست می دارد.
ادامه دارد...